میلیون ها ربات تهرانی
«شهر» در لغتنامه دهخدا به محلی اطلاق می شود که از اجتماع خانه های بسیاری تشکیل شده و از قریه بزرگ تر است، اما از منظر شهرسازی پارامترها و متغیرهایی بسیار وجود دارد که شهر را تعریف می کند و بررسی و تحلیل هر یک از این پارامترها از جمله عوامل انسانی، فیزیکی، زیست محیطی، فرهنگی، جغرافیایی و تاریخی که هر یک مسائل و زیرمجموعه های بسیاری را دربر می گیرد، هویت های مختلف به شهر می بخشد.
اما در یک مفهوم ساده تر، «شهر» جایی است که «انسان»ی برای زیستن وجود داشته باشد! این می تواند در نگاه اول گزاره ای بدیهی و حتی ساده انگارانه به نظر بیاید، اما نقطه حساس ماجرا همین جاست، ما عموما در همان نقطه که احساس می کنیم با مفهومی بدیهی مواجهیم، آن را نادیده می گیریم یا به سادگی از کنار آن می گذریم. حال آن که اصل و نقطه عطف ماجرا همین است. در دنیای امروزی که ما در میان دریایی از اصول و توجیهات و ساختارهای علمی غرق شده ایم، با ورود بی حد و مرز و بعضا بدون توجیه اصول دنیای مدرن که گاه بدون هماهنگی با فرهنگ بومی و بستر فرهنگی موجود در جامعه مان نیز است، به سادگی از حضور و وجوب توجه به اساسی ترین عامل تشکیل و توسعه شهری یعنی «انسان» مغفول مانده ایم. انسان امروزی با همه دغدغه ها، خواسته ها، تلاش ها و روزمرگی هایش به عنوان اصلی ترین عضو ساختار شهری، مخاطب و کاربر بخش های مختلف آن شناخته می شود. اما نکته ای که نگارنده سعی در بیان و جلب توجه و تفکر خواننده دارد، این است که شهرهای ما تاچه اندازه متناسب با نیازها، روحیه و خواسته های انسان ساخته شده است؟ شهرسازان و مدیران شهری تا چه اندازه توانسته اند در ساختن و مدیریت شهری که در آن توجهی درست به انسان شده باشد، موفق عمل کنند؟ و در آخر، انسان امروزی تا چه اندازه از زندگی در این شهرها راضی و خشنود است؟ با یک حساب سرانگشتی و مشاهده در احوال زندگی شهرنشینی خصوصا در کلانشهرهایی مانند تهران، درمی یابیم شهرهایی که ساخته ایم، بیش از آن که مکانی برای زندگی و آرامش انسان باشد، ابرماشین هایی است برای زندگی میلیون ها ربات! بله، این تعبیر شاید در نگاه اول سخت و غیرقابل قبول به نظر برسد اما وقتی لحظه ای چشمان خود را ببندیم و به یک روز کاری و زندگی خود در تهران بزرگ فکر کنیم، متوجه خواهیم شد که ساختار و مناسبات شهری همه ما را به ربات هایی تبدیل کرده که بدوی ترین نیازهای روحی و روانی انسان هم درآن درنظر گرفته نمی شود. آنچه در این سال ها تلاش شده در نهادها و سازمان های مختلف به عنوان اصول و قوانین شهرسازی تصویب و به اجرا درآیند، همواره در راستای پاسخگویی به خواسته های زندگی ماشینی بوده است و هرگز در هیچ یک از آنها «روح انسان» و نیازهای روانی او به رسمیت شناخته نشده است. حال آن که در تاریخ و تمدن چند هزارساله ما همواره اصلی ترین نکته بوده است. موضوعی که با ورود فناوری در دنیای بشری، از متن به حاشیه رانده شده و این قابل پرداخت ترین شاخصه فناوری و دنیای مدرنیته است که آن را به شمشیری دولبه تبدیل می کند. عنصری که از یکسو نجات بخش زندگی بشری است و از سوی دیگر کشنده بستر فرهنگی یک جامعه است.
آنچه مقصود نگارنده است البته هرگز مذمت فناوری نیست؛ بلکه برعکس نوک پیکان به سمت «عدم هماهنگی اصول تکنولوژیکی و ویژگی های دنیای مدرن با بستر فرهنگی و بعد روانشناختی و انسان شناسی» است، اما اگر بخواهیم در راستای آنچه مطرح شد، به راه حلی اشاره کنیم، باید این را بدانیم که درمان آنچه خرابی اش سال ها به طول انجامیده و رفته رفته در لایه های مختلف اصول و مبانی مدیریتی و شهرسازی مان رسوخ کرده است، یک شبه و با نسخه های کوتاه مدت انجام نمی گیرد؛ بلکه یک اراده همگانی می طلبد. آنچه اکنون به نظر می رسد که می تواند به عنوان گام اول این آسیب شناسی باشد این است که: چشمان تان را ببندید و یک روز شهری را که می خواهید در آن زندگی کنید، تصور کنید! این می تواند آغاز حرکت دسته جمعی و شهروندی ما برای نجات شهری باشد که تکنولوژی روح آن را تسخیر کرده است. درست در نقطه ای که این میل عمومی ایجاد گردد، راهکارهای خلاقانه و نجات بخش نیز شکوفا می گردد؛ راهکارهایی که تکنولوژی را به خدمت انسان درمی آورد و شهر را از سلطه فناوری نجات خواهد داد.
مریم اسدپوررحیم آبادی
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.